«چرا فقط توی افسانهها عشق وجود دارد؟ چرا در روزگار خودمان از این اتفاقها نمیافتد؟» «میافتد، فراوان هم میافتد.» «چیزی مثل قصه شیرین و فرهاد، یا لیلی و مجنون.» «شاعر است و احساس، یک چیزی میبیند یا میشنود، میرود گندهاش میکند، پر و بالش میدهد. این جورها هم نبوده که مینویسند. ته شاهنامه را بخوان، فردوسی میگوید که رستم یلی بود در سیستان، منش کردم آن رستم پهلوان. یا مثلا همین شیرین و فرهاد خودمان، آدم کتاب را میخواند و خوشش میآید، امّا این قدر بیتاب نبودهاند که.» «شاید هم بیتابتر بودهاند و شاعر نتوانسته خوب بیان کند.»
سال بلوا – عباس معروفی
- 𝐓𝐈𝐋𝐃𝐀
- پنجشنبه ۲۲ آذر ۰۳